ماه آخر...
سلام گل پسر مامانی!خوبی جیگرم؟
دلم برات یه نقطه شده،آخه کی میای؟چشامون بابا قوری شده از بس به این شکم گرد خیره شدیم،
خیلی وقت بود نیومدم آپ کنم،ببخش منو!توان نشستن ندارم،
الان سه روزه وارد ماه نهم شدی،دیگه آقایی شدی واسه خودت،قربون قد و بالای مچاله شدت،
آخه چیجوری توی اون یه ذره جا زندگی میکنی؟؟؟
وسیله هات کامل شده پسرم،خواستم عکساشو بذارم به هر دری میزنم نمیشه،خیلی بد شد!
الان حدود یه هفته ای میشه کوچیدیم خونه مامیم،چترمون رو وا کردیم و گفتیم تا آقا پسری جون بگیره و
چهلش تموم بشه بمونیم،اونا هم بنده خداها نمیذارن بهم سخت بگذره!
پسری نمیدونی چقد دلم برای بابایی تنگ میشه،آخه زیاد نمیبینمش،
زهیر جونم خیلی دوست دارم شوهر گلم...
از عزیز جون و حاج بابا اینا نمیگم که کلافه شدم از بس قربون صدقت میرن و
میگن آخه این پسرمون کی میاد؟!آخه میدونی که اولین نوه پسر حاج بابایی!به قول حشمت فردوس:
ریشه اونایی!!!
دیگه نمیدونم چی بگم،فقط میگم بی نهایت منتظرتیم!