شمارش معکوس
سلام زندگی،پسر نازم خوبه؟معلومه کیفت کوکه که شیکم مامانیو از این رو به اون رو کردی،
میگم مامانی جوگیر میشی فکر روده و کلیه ومعده مامانی هم باش،فکر کنم پهلوم سوراخ شده،
دیروز با مادر جون رفتیم پیش خانوم دکی،خواست ضربان قلبت رو بگیره 10دقیقه طول کشید تا قلب
جنابعالی پیدا بشه،قلبم اومده بود توی دهنم از ترس،مارو باش،این بیرون داریم از ترس زهره ترک
میشیم،آقا اون تو نشسته به مامیخنده،ترسیدم که خدای
ناکرده اتفاقی افتاده باشه
تا اینکه خانوم دکی گفت این بچه همیشه اینقدر تکون میخوره؟
گفتم خانوم دست رو دلم نذار که خونه،
شب و روز ندارم از دست این وروجک،معده روده آدمو صاف میره بالا،
بعدش خداروشکر کردم که سالمی،ایراد نداره که من اذیت میشم به لذت دیدن روی ماهت می ارزه....
الان 37 هفته و 3روز و 16روزه که وارد ماه نهم شدیم اما از تشریف فرمایی جنابعالی خبری نیس که
نیس،سر شما هم سر خورده اومده پایینی و این یعنی یه زایمان طبیعی،
و یعنی باید هزار بار بمبرم و زنده بشم تا تو یه 30سانت راه بیای البته با سر،
فدات بشم من تحمل میکنم در عوض بعدش راحت تر میتونم بهت برسم،
دیگه کلافه شدم هی میخوام عکس سیسمونیتو بذارم نمیشه،آخه حیفه این همه مادر جون و پدر جون
زحمت کشیدن و تو نبینی،اما ایراد نداره عکساشو نگه میدارم تا وقتی بزرگ شدی ببینی،
رنگ سیسمونیتو قرمز انتخاب کردیم،آخه با وجود بابایی پرسپولیسی مگه کسی میتونست
رنگ دیگه انتخاب کنه،
میگم پسری اگه زایمانم سزارین باشه 2 آذر پیش خودمی اگه هم نه که معلوم نیس کی میتونم
ببینمت،شایدم 12 آذر؛اما مامانی الان که 37 هفته ای یه نی نی کاملی،زودتر بیا مامانی،
خیلی خسته شدم،بیا و حال و هوای زندگیمونو عوض کن..
پسرم 3شنبه عید غدیره،عید سیداست،یعنی عید تو،وعید بابایی.پیشاپیش عیدت مبارک سید من،
عیدی مامانی یادت نره،امیدوارم عیدی من اومدنت باشه....
آخی بغض گلومو گرفت،زود بیا...