باز آمده ایم!
سلام به همه دوستای خوب و باحال نی نی وبلاگی خودم,دلم براتون یه کوشولو شده،
ممنونم که با نظراتون منو شرمنده کردین،
چی بگم از دست این پسره که دلم خونه،2 دقیقه آسایش نداریم،یه ذره گریه کمتر مادر جان
پسرم اصلا لباس زیر ناف عادت نداره...
از اون شب زنده دارای پر و پا قرصه
بازم خدا زهیرم رو واسم نگه داره که پا به پام ایستاده وهمراهیم میکنه،قربونش برم!
اما چی بگم دل مادر طاقت نداره،با این همه اذیت کردناش عاشقانه واسش زحمت میکشم و لذت میبرم،
ای خدا به اونیکه طعم این سختی شیرین رو نچشیده زودتر بچشون،بگو آمین!
امروز پسرم واکسن 2 ماهگی داشته،بمیرم الهی چقدم دردش اومد،به هر دو پاشم زدن و
پای چپش خیلی خون اومده،الانم بعد اون همه گریه گرفته خوابیده!
امروز 67روزه زندگیمون رنگ دیگه ای گرفته و
67 روزه که زندگیمون شیرین تر شده و فهمیدم که کسی هست که نمیتونم بدون اون حتی یه لحظه
نفس بکشم،67 روزه که محمد طاهای من وارد زندگیم شده،دوباره میگم خوش اومدی پسرم!
از اواخر دی ماه پسرم شروع کرد به خندیدن،اینقدر بال بال میزدیم تا بخنده،اونم نمیخندید و من حرصم
میگرفت،آخه آدم اینقدر مغرور؟؟؟؟
بابام به محمد طاها میگه محمد شاها،میگه این پسره حکم شاه رو داره،
دیگه نمیدونم چی بگم،به قول فاطمه جون دیگه وبم داشت تار عنکبوت می گرفت که
من اومدم و وبم رو نجات دادم،دوستون دارم ،بابای...