روز دیدار
سلام مسافر من!به انتهای راه رسیده ای؟خسته ای پسرم؟مادر به قربون قدمت که داری میای!
وای ارمیای من تا این لحظه تا این حد احساس مادری نداشتم!
لحظه به لحظه بیشتر عاشقت میشوم،لحظه به لحظه بیشتر احساس مادر بودن پیدا میکنم و
اینگونه قلبم به تسخیر تو در می آید وتو میشوی تمام دنیای من!
الان که برات مینویسم خیلی بغضم گرفته،اگه باباجونت رو ببینم که بغضم میترکه!
توی دلم غوغایی شده پسرم!انگار دنیا دنیا آدم توی دلم دارن رخت میشورن!
احساس خیلی خیلی قشنگیه!اصلا با تموم احساسات دنیا فرق داره،اصلا یه احساس خاصیه
که میخوای کسی رو ببینی که 9ماه با خودت بزرگش کردی و هنوزم ندیدیش!
وای اگه یه کم دیگه ادامه بدم گریم میگیره!
از دوستای خوبم عذر خواهی میکنم که نگران من هستن و من نتونستم جوابشون رو بدم،
ببخشین و دعام کنین!همتون رو خیلی دوست دارم،میرم و به امید خدای خودم با ارمیای نازم برمیگردم!
این دست های سبز و ساده دخیلتان
ما را به رسم رفاقت دعا کنید...