سید محمد طاهاسید محمد طاها، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

به دنیا خوش اومدی

بدون عنوان

1390/9/15 15:11
نویسنده : مامان فاطمه
1,238 بازدید
اشتراک گذاری

 سلام،سلام به همه دوستای خوبم که تا به حال نگران حال ما بودن و مابی معرفتی کردیم!

از تک تک دوستام تشکر میکنم و عذر میخوام و میگم که دلم برای همتون تنگ شده!

توی این 17 روزی نه نای نشستن داشتم نه وقتشو،امروز پسری خوابید و من فرصت غنیمت کردم

 و اومدم تا بنویسم!

اول بگم که اسم پسرم بنا به دلایلی شده محمد طاها،و منو همسری از این بابت خیلی

 خوشحالیم،پست های قبلی که بااسم  ارمیا نوشتم پاک نمیکنم تا یادگاری بمونه،

بعدشم خاطرات زایمانم و عکسارو  میذارم توی ادامه مطلب!!!!

اینم محمد طاهای من..عشق مامان

از  کجا شروع کنم؟؟؟؟آها!!از روز 29آبان!

عصر ساعت 3 بود که با همسری و مامانم راهی بیمارستان شدیم،وقت رفتن دست و پاهام عین بید

 میلرزید،خانم دکتر کیانی گفتن که قبل از پذیرش برم تا منو ویزیت کنن،وقتی رفتیم ایشون هنوز نیومده

بودن و وقتی اومدن گفتن که یه اتفاقی افتاده و شیفت ایشون عوض شده و امروز نمیتونن عمل کنن،

وای انگار دنیا رو سرم خراب شده بود،منم که از شب قبلش هیچی نخورده بودم انگاری معده سوراخ شده

 بود،و توی این مدت محمد طاها هیچ تکونی نمیخورد،از ترس داشتیم سکته رو میزدیم،به خانم دکتر گفتیم

و ایشون سریع واسم NSTنوشت و بعد از تست دیگه نمیدونم چی شد که خانم دکی اورژانسی با اتاق

 عمل هماهنگ کرد و منو بردن اتاق عمل،توی عمرم اتاق عمل نرفتم و میترسیدم اما وقتی وارد شدم

اینقدر پرستارا و متخصص بیهوشی  باهام شوخی میکردن که اصلا یادم رفت کجا هستم!

بعد از اینکه سوزن وارد کمرم شد و پاهام گرم افتاد خانوم دکی اومد وکارش رو شروع کرد،ساعت 7 شب

کارش شروع شد وساعت 7:25 پسرم  با وزن 3450 و قد52 سانت قدم رو تخم چشمای ما گذاشت

وبهترین روز زندگیمان را رقم زد،اولین لحظه ای که دیدمش خیلی شیرین بود بعد ازعمل منو بردن ریکاوری و وقتی میخواستم برم

بخش حالم بد شد وبهم اکسیژن وصل کردن تا حالم بهتر شد ووقتی که زهیر جونم بالا سرم بود که همه

دردم یادم رفت،بعد از چند دقیقه خانواده همسری اومدن ملاقاتم،و خلاصه دور و برم شلوغ بود،

روز سوم از بیمارستان مرخص شدیم و 7 آذر ماه محمد طاها شیر بالا آورد و خفه شده بود،

وای بدترین شب زندگیم بود،پسرم توی دستام داشت جون میداد وهمسری ماشین روشن کرد

 وسریع رفتیم بیمارستان،تا رسیدیم بهش اکسیژن وصل کردند تا نفسش برگشت،بمیرم براش،چقدر زجر کشید،

تا 3روز بستری بود و تو این مدت زردی اونم درمان شد،اما هنوزم بینی محمد طاها کیپه!روز 11 آذر مراسم ده حمومش بود

 و همه فامیل دور هم جمع بودیم خوش گذشت،

خدا دوباره پسرم رو هم برگردوند،هزار مرتبه شکرت خدایا..

 

 آخیش!

اخماشو!

پسرم توی دستگاه

سید محمد طاها

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

مامی امیرحسین
16 آذر 90 14:18
وای عزیز مبارکه...خوشحالم که خبر دادی.نگرانت بودم.خدا رو هزار مرتبه شکر.چه پسر ناز و شیرینی داری.ماشالا چه قدبلنده.از عکسشم معلومه.فداش بشه خاله.اسمشم خیلی قشنگه .
سحر مامان آراد
16 آذر 90 17:19
سلام عزیزم قدم محمد طاها پر خیر و برکت باشه ایشالا همیشه سالم و تندرست از طرف من و آراد ببوسش
مامان مانی جون
16 آذر 90 20:02
الهی شکر مبارک باشه عزیزم الان همه چی خوبه؟ خوشحال شدم که اومدی
مامان محمدرضا
17 آذر 90 1:24
وای چه ناز خوش گل مبارک باشه ان شالله خانمی ان شالله صحیح سالم باشه همیشه راستی از خودت یادت نره ها که حتما به خودت هم برسی
فرناز مامان رادین
17 آذر 90 19:57
سلام فاطمه جون.تبریک می گم به دنیا اومدن محمد طاها جونو.خیلی دلمون برات تنگ سده بود.هر روز به هوای خبری از خودت و نی نی میومدم به وبت سر می زدم.بابت اتفاقی که واسه محمدطاها جون افتاده بود خیلی متاثر شدم .خدا رو شکر که به خیر گذشت. خیلی مراقب خودتون باشین
مریم مامان عسل
19 آذر 90 12:51
سلام فاطمه جون. خوبی عزیزم. وای خدارشکر که به سلامتی زایمان کردی. باور کن هر روز میومدم سر میزدم. از روزی هم که عکسای محمد طاها رو گذاشتی هی میومدم میدیدم قربون صدقه اش میرفتم اما از دست این دختر شیطونم نمیتونستم کامنت بذارم. خدا ببخشه این پسری رو بهتون. خیلی نازه ماشاالله.بوووووس
مامان یسنا
20 آذر 90 1:24
خدا روشکر که همه چیز الان خوبه خوبه!!!!! اسمش خیلی خیلی نازه مثل خودش
مامان صفا
20 آذر 90 9:38
سلام عزیزم به سلامتی و مبارکی... خدار و شکر حالتون خوبه.. اسمش هم خوشگل بهش میاد.. آخه مثل ماه میمونه... خدا براتون نگهش داره.. چجوری میشه که شیر باعث خفگی میشه.. منم همش می ترسم روزای اول بلد نباشم چیکار کنم..دستای ناز محمدطاهاجان می بوسم.
مامان فهيمه
20 آذر 90 23:19
سلام عزيزم: مباركههههههههههههههههههه خيلي خوشحال شدم.الحمدلله كه تمامي خطرات رو هم دفع كردين.... بووووووووووس واسه محمد طاهاي گل و مامان جونيش.
خاله جون
25 آذر 90 22:50
سلاااااااااااااااااااااااااااااام عزیزم اسم جدیدت مبااااااااااااااااااااااااارک گلم محمدطاها اسم زیبایی انشالله مبارکتون باشه من از اسم طاها خیییییییلی خوشم میاد. فاطمه جون این پستتون دیدم خیلی خوشحال شدم. تنشالله بسلامتی عزیزم مبارک باشه انشالله پا قدمش خیر باشه
رومینا
1 اسفند 90 12:11
سلام عزیزم ماشالله چه پسره نازی داری خدا واست نگه داره.خاطرات زایمانتو که خوندم همینجوری اشکام میاد من الان 6 ماهم هست ولی روز و شب ندارم از ترس زایمان (سزارین) برام دعا کن