بدون عنوان
سلام،سلام به همه دوستای خوبم که تا به حال نگران حال ما بودن و مابی معرفتی کردیم!
از تک تک دوستام تشکر میکنم و عذر میخوام و میگم که دلم برای همتون تنگ شده!
توی این 17 روزی نه نای نشستن داشتم نه وقتشو،امروز پسری خوابید و من فرصت غنیمت کردم
و اومدم تا بنویسم!
اول بگم که اسم پسرم بنا به دلایلی شده محمد طاها،و منو همسری از این بابت خیلی
خوشحالیم،پست های قبلی که بااسم ارمیا نوشتم پاک نمیکنم تا یادگاری بمونه،
بعدشم خاطرات زایمانم و عکسارو میذارم توی ادامه مطلب!!!!
اینم محمد طاهای من..
از کجا شروع کنم؟؟؟؟آها!!از روز 29آبان!
عصر ساعت 3 بود که با همسری و مامانم راهی بیمارستان شدیم،وقت رفتن دست و پاهام عین بید
میلرزید،خانم دکتر کیانی گفتن که قبل از پذیرش برم تا منو ویزیت کنن،وقتی رفتیم ایشون هنوز نیومده
بودن و وقتی اومدن گفتن که یه اتفاقی افتاده و شیفت ایشون عوض شده و امروز نمیتونن عمل کنن،
وای انگار دنیا رو سرم خراب شده بود،منم که از شب قبلش هیچی نخورده بودم انگاری معده سوراخ شده
بود،و توی این مدت محمد طاها هیچ تکونی نمیخورد،از ترس داشتیم سکته رو میزدیم،به خانم دکتر گفتیم
و ایشون سریع واسم NSTنوشت و بعد از تست دیگه نمیدونم چی شد که خانم دکی اورژانسی با اتاق
عمل هماهنگ کرد و منو بردن اتاق عمل،توی عمرم اتاق عمل نرفتم و میترسیدم اما وقتی وارد شدم
اینقدر پرستارا و متخصص بیهوشی باهام شوخی میکردن که اصلا یادم رفت کجا هستم!
بعد از اینکه سوزن وارد کمرم شد و پاهام گرم افتاد خانوم دکی اومد وکارش رو شروع کرد،ساعت 7 شب
کارش شروع شد وساعت 7:25 پسرم با وزن 3450 و قد52 سانت قدم رو تخم چشمای ما گذاشت
وبهترین روز زندگیمان را رقم زد،اولین لحظه ای که دیدمش خیلی شیرین بود بعد ازعمل منو بردن ریکاوری و وقتی میخواستم برم
بخش حالم بد شد وبهم اکسیژن وصل کردن تا حالم بهتر شد ووقتی که زهیر جونم بالا سرم بود که همه
دردم یادم رفت،بعد از چند دقیقه خانواده همسری اومدن ملاقاتم،و خلاصه دور و برم شلوغ بود،
روز سوم از بیمارستان مرخص شدیم و 7 آذر ماه محمد طاها شیر بالا آورد و خفه شده بود،
وای بدترین شب زندگیم بود،پسرم توی دستام داشت جون میداد وهمسری ماشین روشن کرد
وسریع رفتیم بیمارستان،تا رسیدیم بهش اکسیژن وصل کردند تا نفسش برگشت،بمیرم براش،چقدر زجر کشید،
تا 3روز بستری بود و تو این مدت زردی اونم درمان شد،اما هنوزم بینی محمد طاها کیپه!روز 11 آذر مراسم ده حمومش بود
و همه فامیل دور هم جمع بودیم خوش گذشت،
خدا دوباره پسرم رو هم برگردوند،هزار مرتبه شکرت خدایا..